مرداد نامه
سلام جوجه هایی قشنگم می دانم این چند وقت مامان خوبی نبودم وکلا حال وحوصله خوبی نداشتم وتعطیل بود ذهن وروحم مثل طناب پوسیده ا ی بودم که بین زمین واسمان معلقه مادر بزرگ دیسک گردنش عمل کرد وبیمارستان بودوکیارش عزیزم اسمونی شد مادر جون (مامان خودم) انژیو شدن وپدر شوهر جان سی سی یو بستری شدن وبکی از دوستان نزدیک مامان از همسرشون جدا شدن ومنهم بدتر از همه روحیم باخته بودم وکلا نمی دانستم روزم چطوری شب می شه خلاصه که روزگار سیاه وتاریک یود این وسط مچ پای ارشا هم ضرب دید که شکر یزدان خییلی جدی نبودولی گاهی انسان در کشا کش زندگی بد جوری غرق می شه ولی شکر که روزهای بهتری از راه می رسه جشن تولد انا کوچولو وبعداز ان ...
نویسنده :
سولماز
23:34